نگار من چو درآید به خنده نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان.
سعدی ( گلستان ).
|| کنایه از کم کردن. ( غیاث ). رجوع به ترکیب بعد شود.- زیاده کردن خوان ؛ معروف. ( آنندراج ).
- || در اصطلاحات ، کنایه از کم کردن. ( آنندراج ) :
ترک ما کرد خواجه از دولت
دولتش را خدا زیاده کند .
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
خوان وصال دوست نعیمی است جاودان بر ما مساز کم به رقیبان زیاده کن .
؟ ( از آنندراج ).