زیادت کردن

لغت نامه دهخدا

زیادت کردن.[ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) افزودن. مزید کردن. تکثیر. فزودن. بسیار کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : این نام بر تو نهادیم... که تو ما را به ری خدمت کرده و سالار ما بودی. چنانکه تو در خدمت زیادت می کنی ما... محل و جاه فرمائیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 266 ). چون به میل زرین ، چشم سُرمه کنند از شب کوری و آب دویدن ، چشم ایمن بود و در قوت بصر زیادت کند. ( نوروزنامه ). و سلطان او را نعمت و خواسته می داد و اعتماد بر او را زیادت می کرد و می نواخت. ( نوروزنامه ). و به هر وقت در عمارت ها و طلسمات قسطنطینه زیادت می کردند تا بدین درجت رسید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 71 ).
هیچ پیرایه زیادت نکند حسن ترا
هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت.
سعدی.
زاهدی مهمان پادشاهی بود... چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند. ( گلستان ).
مرا می بینی و میلم زیادت می کنی هر دم
ترا می بینم و میلم زیادت می شود هر دم.
حافظ.

فرهنگ فارسی

افزدون مزید کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس