این رنج که هست بر زیادت
بر دیده و جان دشمنت باد.
مسعودسعد.
و اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد بازنمای. ( کلیله و دمنه ). و ذکر این معنی از آن شایعتر است که در آن به زیادت و اطناب حاجت افتد. ( کلیله و دمنه ). و در مراتب و مناصب بیش از مقادیر خویش مطالبت کردند و در زیادت مواجب و مواهب طمع بستند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188 ).- زیادت بودن ماه ، به زیادت بودن آن ؛ زایدالنور بودن آن. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : و چون ماه به زیادت باشد و به زهره نگران ، بدان وقت جو کارند. هر اسب لاغر که از آن جو بخورد فربه شود. ( نوروزنامه ، یادداشت ایضاً ).
|| ( ص ، ق ) افزون. فزون. بیش. بسیار. بیشتر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( ازفرهنگ فارسی معین ) : این کرامت ارزانی داشتیم... چنانکه تو در خدمت زیادت می کنی ما زیادت نیکویی و محل و جاه فرمائیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 266 ).اگر گویم هزارهزار من ، به سنگ بزرگ ، زر خدا آفریده بود که زیادت بود. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). اگر غلبه صفرا را باشد... تشنگی زیادت باشد و عرق تمام کند و سرما و لرزه قوی تر باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و چندان انگور که به هراة باشد به هیچ شهری و ولایتی نباشد چنانکه زیادت از صد گونه انگور را نام بر سر زبان بگویند. ( نوروزنامه ). به دولت خداوند پانصد دینار زیادت دارم. ( نوروزنامه ). بجان فرخ روز که آنچه گفتم در حق تو بکنم و زیادت از این. ( سمک عیار از فرهنگ فارسی معین ). سلطان نخواست او را زیادت تعرض رساند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437 ).
زان ازلی نور که پرورده اند
در تو زیادت نظری کرده اند.
نظامی.
آنچه ارباب حرفت و صناعت بوندزیادت از صد هزار جدا کردند. ( جهانگشای جوینی ).کهن شود همه کس را بروزگار ارادت بیشتر بخوانید ...