زی

/zi/

مترادف زی: پیش، سوی، نزد، پوشش، کسوت، لباس، هیئت، شعار

معنی انگلیسی:
bio-, zoo-

لغت نامه دهخدا

زی. [ زی / زَ / زِ ] ( اِ ) جان و زندگی را گویند. ( جهانگیری ). جان و حیات و زندگی را گویندکه نفس و روح است و به این معنی به کسر اول هم آمده است چنانکه در امر به این معانی گویند «دیر زی »؛ یعنی بسیار بمان و پیوسته زنده باش. ( برهان ). اسم از زیستن و نیز امر از آن. ( حاشیه برهان چ معین ). بمعنی جان و حیات و زندگانی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). جان و حیات و زندگی و روح و نفس و معاش. ( ناظم الاطباء ). زندگانی. ( صحاح الفرس ). زیست. حیات. امر از زیستن. زندگانی کن : دیر زی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بهمنجنه است خیز می آر ای چراغ زی
تا برچنیم گوهر شادی ز گنج می.
مختار غزنوی ( از انجمن آرا ).
چون عکس غنچه شمع شبستان باغ شد
در روز عیش خیز ومی آر ای چراغ زی.
سیدذوالفقار شیروانی ( از انجمن آرا ).
رجوع به زیستن شود.

زی. ( حرف اضافه ) بمعنی سوی و طرف و جانب و نزدیک ، چنانکه گویند «زی فلان »؛ یعنی طرف فلان و سوی فلان و جانب فلان و نزدیک فلان. ( برهان ). سوی. طرف و جانب. ( فرهنگ فارسی معین ). سوی و طرف و جانب و کنار و ساحل و نزدیک. ( ناظم الاطباء ). سوی که به تازیش الی گویند. ( شرفنامه منیری ). جانب و سوی. ( جهانگیری ). سوی و جانب. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نزدیک : زی او رفت ؛ نزدیک او رفت. ( صحاح الفرس یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). به گمان من زی بمعنی سوی و لهجه ای از آن است. جانب. جهت. طرف. سمت. دست. شطر. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
گرسنه روباه شد تا آن تبیر
چشم زی او بر بمانده خیرخیر.
رودکی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
گر کس بودی که زی توام بفکندی
خویشتن اندرنهادمی به فلاخن.
ابوشکور.
تا پاک کردم از دل زنگار حرص و طمع
زی هر دری که روی نهم در فراز نیست.
خسروانی.
خود از بلخ زی زابلستان کشید
به مهمانی پور دستان کشید.
دقیقی.
ز مینو فرستاد زی من خدای
مرا گفت از اینجا به مینو برآی.
دقیقی.
نهادند پس مهرقیصر بر اوی
فرستاده بنهاد زی شاه روی.
فردوسی.
بفرمود تا پیش او شد دبیر
یکی نامه فرمود زی اردشیر.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت زی شهریار
بدانسان که باید بدین روزگار.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

هیئت، شکل، شکل لباس، طرزپوشاک، ازیائ جمع، جانب، سو، نزدیک، طرف
( اسم ) ۱ - هیئت . ۲ - هیئت پوشش شعار : [[ در زی فقها آمد ]] جمع ازیائ .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) هیئت ، شکل .
(حراض . ) سوی ، طرف .

فرهنگ عمید

۱. = زیستن
۲. زینده، زندگی کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آبزی.
۱. به طرفِ، به جانبِ، به سویِ.
۲. نزدیکِ، نزدِ.
۳. (اسم ) حد و اندازه.
۱. هیئت، شکل.
۲. شکل لباس، طرز پوشاک.

گویش مازنی

/zi/ زهی که از روده ی گوسفند گیرند و روی کمان نمدمالی بندند & حدود – اختیار - زود & موی اسب که برای نوعی تله استفاده شود

واژه نامه بختیاریکا

( زِی ) ( ف ) ؛ زد
از این
زود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زیّ صورت ظاهری و پوشش متناسب را گویند.
زی هیئت، صورت ظاهری و لباس شخص می باشد.
کاربرد زیّ در فقه
عنوان یاد شده در بابهای طهارت، صلات و دیات به کار رفته است.
← زیّ در طهارت
۱. ↑ مصباح الفقیه، ج۵، ص۳۶۵-۳۶۶.۲. ↑ العروة الوثقی ، ج۲، ص۸۷.
...

[ویکی فقه] زیّ. زیّ صورت ظاهری و پوشش متناسب را گویند.
زی هیئت، صورت ظاهری و لباس شخص می باشد.

جدول کلمات

طرف, جانب, سو

پیشنهاد کاربران

زی: لباس، پوشش
( ( ز بیگانه پرهیز کردن نکوست
که دشمن تواند بود در زی دوست ) )
پرهیز از بیگانه کاری عاقلانه و رفتاری پسندیده است، چرا که می تواند با وجود تظاهر به دوستی، دشمنت باشد.
زی در زبان مازنی ( طبری یا تپوری ) به معنای بازی هستش.
مثلا:
بوریم اوزی
معنی : بریم شنا
ولی برابر پارسی اوزی میشه آب بازی
ممکنه واس بچها هم بکار ببرن.
داینه اوزی کنه
معنی : داره آب بازی میکنه
در زبان بلوچی زی بمعنی دیروز روز گذشته
زِی
در زبان قزوینی یعنی تو شلوار دستشویی کردن
دوستان بختیاری که گفتند -
زد = زَی در گویه ای پارسی دال و ی بهم دگرش میبابندمانند ماده مایه - زدی =زیی - جدا= جیا - ابدار =ابیار - باید = بایه =بویه = وایه - باید بایسته -
زی کوته زود زید این را همه اهل فارس میگویند در روستاهای دری زبان فارس میگویند زیتر یعنی زودتر - زنان به بچه شان میگویند زیتر بیو بوات مرد - زودتر بیا بابات بمیره - هههههه -
...
[مشاهده متن کامل]

زی واره یعنی زی ایواره به معنی سی ایوار - سوی ایوار - سو ایوار - نرسیده به ایوار - ایوار فارسی غروب است
این همان سو وسی وسوی و الی در عربی است
بفرمود تا پیش او شد دبیر
یکی نامه بنوشت سی اردشیر
یکی نامه بنوشت سی شهریار
بدانسان که باید بدین روزگار
اسب انگیزد و زی بلخ شتابان بشتابد
آنچه با برمکیان رفته به سامان برساند
آزادمرد نیمروزی
به تو آورد بخت گردون روی
روی سی درگه خداوند آر
انوری
گر کس بودی که سی توام بفکندی
خویشتن اندرنهادمی به فلاخن
خود از بلخ سی زابلستان کشید
به مهمانی پور دستان کشید
ز مینو فرستاد سی من خدای
مرا گفت از اینجا به مینو برآی.
برند آن ِ تو هر کس ، تو آن ِ کس نبری
دوند سی تو همه کس ، تو سی کسی ندوی.
من ایدون چو بازم که سی تو شتابم
اگرچند از دست خود برپرانی.
جای سی سو و زی نهید یکیست

زی از مصدر زیستن
در زبان لری به معنای:: زود
زی وا::زود باش
گاهی به معنای::قبل از
زی سرو::قبل از طلوع آفتاب
زی واره::قبل غروب آفتاب
درعربی به معنای همچون . به شکل مانند
در زبان لری بختیاری به معنی
زدن
زیدم::زدم
ازنی::می زنی
زی یو ره::زد و رفت
Zae

بپرس