اگر من زونجت نخوردم گهی
تو اکنون بیا و زونجم بخور.
رودکی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 57 ).
همی ز آرزوی کیر خواجه را گه خوان بجز زونج نباشد خورش به خوانش بر.
معروفی ( از حاشیه لغت فرس اسدی ، ایضاً ).
عصیب و گرده برون کن وزو زونج نوردجگر بیاژن و آگنج را به سامان کن.
کسائی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
ترنجیده رویش بسان ترنج دراز است و باریک قد چو زونج.
طیان ( از جهانگیری ).
به حالیست خصمش که نزدیک اوچو لحم طیور است اکنون زونج.
شمس فخری.
رجوع به زویج شود.زونج. ( اِخ ) دهی از دهستان کلاترزان است که در بخش رزاب شهرستان سنندج واقع است و 300 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).