به چشم اندرم دید از زون اوست
به جسم اندرم جنبش از خون اوست.
عنصری ( از فرهنگ رشیدی ).
زون. ( ع اِ ) بت و آنچه او را بخدایی گیرند مشرکان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بت و خدای مشرکین. ( ناظم الاطباء ). صنم و منه : «هو احسن من الزون و من ریاض الحزون ». ( اقرب الموارد ). زور و زون بمعنی صنم ، هر دو معربند. ( از المعرب جوالیقی ). رجوع به زور والمعرب جوالیقی ص 166 شود. || جایی که در آن بتها را فراهم آرند و آراسته و برپا کرده شوند درآنجای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). جایی که در آن بتها را فراهم آورند و آنها را آراسته و برپا کنند. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) مرد پست بالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). مرد پست بالا و قصیر. ( ناظم الاطباء ). و به این معنی به فتح هم آمده. ( آنندراج ). رجوع به ماده بعد شود.
زون. [ زَ ] ( ع ص ) مرد پست بالا. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زون. [ زِوْ وَ ] ( ع ص ) مرد کوتاه بالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زون. ( اِخ ) بتی که معبد معروفی برفراز کوه مشهور به «جبل الزون » در زمین داور داشته است. در سال 33 هَ. ق. عبدالرحمان بن سمره که به حکومت سیستان منصوب شده بود کوه زون را محاصره کرد و به معبد زون درآمد و یک دست بت را قطع کرد و یاقوت چشمانش را با خود برد تا ناتوانی زون را ثابت کند. احتمال داده اند که زون در اصل از خدایان هندی بوده است. نام زون گاه به صورت «زور» در اشعار عرب آمده است و محتمل است که این خدای هندی معبدی هم در ابله ( از بنادر تجارت با هند ) در عراق داشته است. ( از دایرة المعارف فارسی ). رجوع به زور شود.