دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوقه درمان بود.
بوشکور ( یادداشت ایضاً ).
زوغ. [ زَ ] ( ع مص ) خمیدن و از راه چمیدن و خم دادن و مایل گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خمیدن و خم دادن ( لازم و متعدی است ). ( از اقرب الموارد ). || کشیدن ناقه را به مهار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).