زورین. ( ص نسبی ) زورمند. زورناک. هر چیز پرزور و قوی. ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ) :
باده زورین نتابد پنجه هوش مرا
شکوه نگشاید ز هم لبهای خاموش مرا.
امیر وقاری ( از بهار عجم ).
ایمنند اغنیا ز جور فلک بی کشاکش کمان زورین است.
راضی ( از آنندراج ).
رجوع به زور شود.