زورکی

/zuraki/

مترادف زورکی: اجباری، اکراه، به جبر، جبراً، متنکراً

متضاد زورکی: اختیاری

معنی انگلیسی:
mirthless, forced, strained, barely

لغت نامه دهخدا

زورکی. [ رَ ] ( ق مرکب ) در تداول ، به زور. به جبر. با کوشش. به جهد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). زورزورکی. بزور. با فشار و جبر: زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

بزور با فشار و جبر : [[ زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند ]] .

فرهنگ معین

(رَ ) (ق مر. ) (عا. ) به زور.

گویش مازنی

/zooreki/ به زور اجباری - به سختی

پیشنهاد کاربران

بنا خواست
( قسراً ) قسراً. [ ق َ رَن ْ] ( ع ق ) قهراً. جبراً. به ناچار. به ناخواست به ناخواه. به زور. به ستم : قلعه شاه دز را. . . در حصار گرفت و لشکرها بر مدار آن بداشتند به یک دو روز آن حصن را قهراً و قسراً بگشادند. ( جهانگشای جوینی ) .
reluctantly

بپرس