گوان پهلوانی بود زورمند
به بازوی برز و به بالا بلند.
فردوسی.
چنین گفت شیرو که ای زورمندبه پیکار پیش دلیران مخند.
فردوسی.
تن آور یکی لشکر زورمندبرهنه تن و سفت و بالا بلند.
فردوسی.
پس از بهر جنگش یل زورمندیکی چرخ فرمود پهن و بلند .
اسدی.
بسی کس که بد گشته بیمار و سست از آن باز شد زورمند و درست.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
محکم نظام دولت و ثابت قوام دادزان زورمند بازوی خنجرگذارباد.
مسعودسعد.
چو باشد وقت زور آن زورمندان کنند از شیر چنگ ، از پیل دندان.
نظامی.
جهانداری آمد چنین زورمنددر دوستی را بر او برمبند.
نظامی.
سگ کیست روباه نازورمندکه شیر ژیان را رساند گزند.
نظامی.
دلوها وابسته چرخ بلنددلو او در اصبعین زورمند.
مولوی.
گفت ای منصف چو ایشان غالبندیار آن باشم که باشد زورمند.
مولوی.
ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی به جور زورمندی.
( گلستان ).
ملاح گفت کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند باید که بدین ستون رود. ( گلستان ).بسا زورمندا که افتاد سخت
بس افتاده را یاوری کرد بخت.
( بوستان ).
ورت دل به یزدان بود زورمندنئی نیز محتاج رای بلند.
امیرخسرو.
رجوع به زورمندی و زور و دیگر ترکیبهای این کلمه شود. || صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری. ( فرهنگ فارسی معین ).