زور کردن

لغت نامه دهخدا

زور کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فشار دادن. ( فرهنگ فارسی معین ). || فشار آوردن. سخت گرفتن :
دگر آزموده نباشد ستور
نشاید به تندی بر اوکرد زور.
فردوسی.
|| ظلم کردن. ستم ورزیدن. ( فرهنگ فارسی معین ):
بخوردم یکی مشت زورآوران
نکردم دگر زور بر لاغران.
( بوستان ).
چه نیکو گفت در پای شتر مور
که ای فربه مکن بر لاغران زور.
سعدی.
جور بر من می پسندد دلبری
زور با من می کند زورآوری.
سعدی.
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - فشار دادن . ۲ - ظلم کردن ستم ورزیدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس