چه زور آورد پنجه جهد مرد
چو بازوی توفیق یاری نکرد.
سعدی ( بوستان ).
که زور آورد گر تو یاری دهی ؟که گیرد چو تو رستگاری دهی ؟
سعدی ( بوستان ).
دست بالای عشق زور آورد معرفت را نماند جای ستیز.
سعدی.
- زور بر خاک سیه آوردن ؛ کنایه از کشاورزی کردن. زراعت کردن : جستن گوگرد احمر عمر ضایع کردن است
زور بر خاک سیه آور که یکسر کیمیاست.
ابن یمین.
|| تعدی کردن. ستم کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). مقابله کردن. سرکشی کردن. فشار آوردن. هجوم آوردن : ارتفاع ولایات نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند. ( گلستان ).سرشته ست یزدان شفا در عسل
نه چندانکه زورآورد با اجل.
سعدی ( بوستان ).
خدایا به غفلت شکستیم عهدچه زور آورد با قضا دست جهد.
سعدی ( بوستان ).
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود.