زودا

لغت نامه دهخدا

زودا. ( ق مرکب ) بمعنی نزدیک است. ( آنندراج ). به زودی و به تعجیل و به سرعت. و زودا که ؛ عنقریب و بزودی و به همین زودی و هرچه زودتر. ( ناظم الاطباء ). بسی زود. چه بسیار زود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
نیک و بد این عالم پیش و پس کار او
زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری.
منوچهری ( یادداشت ایضاً ).
شکل دندان و قد و زلف تو زودا که برو
سین و نون و الف و یا همه تاوان آرند.
سنائی ( دیوان چ سنگی ص 33 ).
چون منجم نظر افکند به پیشانی من
گفت زودا که سرت در خم چوگان گردد.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
آن جام که از رأی منیر تو فلک ساخت
زودا که کند غنچه گل شهرت جم را.
عرفی ( ایضاً ).
رجوع به زود و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

بمعنی نزدیک است به زودی و به تعجیل و به سرعت .

فرهنگ عمید

زود، به زودی.

پیشنهاد کاربران

بپرس