مار قانع بسی زید، تو بحرص
گر نئی مور زودمیر مباش.
سنائی.
زودخیز است و خوش گریز حشرزودزای است و زودمیر شرر.
سنائی.
چون شرر رقاص بر سطح شراب آتشی از طربناکی و بیباکی حباب زودمیر.
اثیر اخسیکتی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
شاخ امل بزن که چراغی است زودمیربیخ هوس بکن که درختی است کم بقا.
خاقانی.
ز کبر دشمن آتش نهاد او میخواست که زودمیر شود، زودمیر شد چو شرار.
سلمان ( یادداشت ایضاً ).
آتش زودمیر را خاک سیاه بر سر است آتش آب رز طلب عمرفزای زندگی.
سلمان ( ایضاً ).
به شتر گفت خر که میرستی لیک غبنا که زودمیرستی
گفت خارم بکام و بار بدوش
مرگ من هرچه زود دیرستی.
؟ ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).