جهان ما چو یکی زودسیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر زمان به دیگر زی.
منوچهری.
من به تو ای زودسیر، تشنه دیرینه ام دشنه مکش همچو صبح تشنه مکش چون سراب.
خاقانی.
در غمت ای زودسیر، خون جگر می خورم تشنه بجز من که دید آبخورش آتشین.
خاقانی.
گرنه تو ای زودسیر، تشنه خون منی با من دیرینه دوست چند کنی دشمنی.
خاقانی.
که بشتاب ای نظامی زود دیر است فلک بدعهد و عالم زودسیر است.
نظامی.
کلیم ، یک ره از آن شوخ زودسیر بپرس وفا چه کرد که در خاطر تو جا نگرفت.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).
|| آنکه به سرعت خشنود شود و بزودی پر و آگنده گردد. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از بیفایده است. || کنایه از بدمزاج باشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).زودسیر. [ س َ / س ِ ] ( ص مرکب ) بادپا و مسافر شتابان و سریعالحرکه. ( ناظم الاطباء ).