زودزود. ( ق مرکب )شتاب شتاب. و زودباش. ( آنندراج ). معجلاً و به تعجیل. ( ناظم الاطباء ) :... خوارزمشاه خفته نیست وزودزود دست به وی دراز نتوان کرد. ( تاریخ بیهقی ).از فسون او عدمها زودزودخوش معلق می زند سوی وجود.مولوی.
frequent (صفت)مکرر، تکرار شونده، زود زود، بسیار رخ دهندهfrequently (قید)زود زود، غالبا، بارها، مکررا، کرارا