یضحی اذ العیس ادرکنا نکایتها
خرقاء یعتادها الطوفان والزؤد.
لحیانی ( از تاج العروس ).
بلی زؤداً تفشغفی العواصی سافطس منه لافحوی البطیط.
ابوحزام علکی ( از تاج العروس ).
و من سجعات الاساس : شعار الزهد استشعار الزؤد. ( تاج العروس ).زؤد. [ زُءْدْ / زُ ءَ ] ( ع مص ) ترسانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از اقرب الموارد ).
زود. ( ق ) شتاب و جَلد و با لفظ کردن و بودن مستعمل است... ( آنندراج ). جلد و سریع و شتاب و به سرعت و شتاب و به تندی. و فی الفور و معجلاً. ( ناظم الاطباء ). تند. سریع. به شتاب : «زود به مقصد می رسد». ( فرهنگ فارسی معین ). به سرعت. به شتاب. سریع. تند. فرز. سبک. عاجل. عاجلاً. فوراً. مقابل دیر. به عجله. معجلاً. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ) :
توشه خویش زود از او بربای
پیش کایدت مرگ پای آکیش.
رودکی.
نگویم من این خواب شاه از گزاف زبان زود نگشایم از بهر لاف.
بوشکور ( یادداشت ایضاً ).
گفتا مرا چه چاره که آرام هیچ نیست گفتم که زود خیز و همی گرد چام چام.
منجیک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 346 ).
خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم.
خسروی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
بدادش پیام شه خویش زودشنید از تکاور پیام و درود.
فردوسی.
زن چاره گر زود بردش نمازچنین گفت کای شاه گردنفراز.
فردوسی.
بشد زود موبد بگفت این بشاه همی داشت خسرو مر او را نگاه.
فردوسی.
زود بردند و آزمودندش همه کاخالها نمودندش.
عنصری.
گرچه بکشی تو مرا، صابر و خرسندم که مرا زنده کند زود خداوندم.
منوچهری.
ندانستم من ای سیمین صنوبرکه گردد روزچونین زود زایل.
منوچهری.
چون ببینم ترا ز بیم حسودخویشتن را کلیک سازم زود.
مظفری.
امیر این کار را سخت زود گیرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 117 ). طاهر به دیوان کم آمدی و اگر آمدی زود بازگشتی. ( تاریخ بیهقی ). دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. ( قابوسنامه ).بیشتر بخوانید ...