زوب

لغت نامه دهخدا

زوب. [ زَ ] ( ع مص ) بیرون آمدن از روی گریز. || روان گردیدن آب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

بیرون آمدن از روی گریز یا روان گردیدن آب .

پیشنهاد کاربران

زوب از دوکلمه ( ( زود ) ) و ( ( برنده شدن ) ) تشکیل یافته یعنی زوب= برتر وبهتر بودن.
در سایرموارد زوب یعنی جدا شده، تفکیک یافته، زدوده شده از ناخالصی ، خلوص یافته، برقراروسرزنده، صاف وصادق شده ، زلال وبیناشده
معنی دیگر زوب= جدا، منتخب، بعض، شاخص

بپرس