زوال یافتن. [ زَ ت َ ] ( مص مرکب ) زوال پذیرفتن. نقصان یافتن. از میان رفتن : روز دانش زوال یافت که بخت به من راست فکر کژنگر است.خاقانی.همه شب در اندیشه کاین گنج و مال در او تا زیم درنیاید زوال.( بوستان ).زایل شود هر آنچه بکلی کمال یافت عمرم زوال یافت ، کمالی نیافته.سعدی.رجوع به زوال و دیگر ترکیبهای آن شود.