خورشید را کسوف و زوال است و مر ورا
منشور بی کسوف و زوال است از ازل.
سوزنی.
فلک چو عود صلیبش بر اختران بنددکه صرعدار بود اختران به وقت زوال.
خاقانی.
قسمت دیده شور است ازو گریه تلخ هرکه هر روز چو خورشید زوالی دارد.
صائب ( از آنندراج ).
|| مایل گردیدن آفتاب از میانه آسمان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).متمایل شدن آفتاب از وسط آسمان بسوی مغرب. ( فرهنگ فارسی معین ) : رهی که دیو در او گم شدی به وقت زوال
چو مرد کم بین درتنگ بیشه گاه سحر.
فرخی.
کاندر آن روز که من مدح تو آغاز کنم آفتاب از سر من سایه نگیرد به زوال.
فرخی.
گفت اگر وقت زوال من بیرون نیامدم شما درآئید. چون روز به زوال رسید یعقوب بیرون نیامد. ( قصص الانبیاء ص 85 ). جبرئیل بیامد روز آدینه بود بوقت زوال و گفت... ( قصص الانبیاء ص 192 ).خورشید کز ترفع دنبال قطب دارد
چون راستی نبیند کژ سرکند زوالش.
خاقانی.
به سبابه دندان پیشین بمال که نهی است در روزه بعد از زوال.
( بوستان ).
|| بالا برآمدن روز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). چاشتگاه : مرا ز دیده بکرد آفتاب خواب زوال
کجا برآید خیل ستارگان خیال.
منجیک.
|| برخاستن و کوچ کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مفارقت کردن. ( از ناظم الاطباء ). با هم جدایی نمودن. ( منتهی الارب ). || جای گرفتن بمکانهای خود سپس آن برآمدن از آن جای. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ترسیدن و از جای رفتن از ترس و بیم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دور کردن کسی را از جای و برگردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...