چون جان صبر در تن همت بمانده نیست
گو قالب نیاز ممان هرگز و نزه.
خاقانی.
قوتت از قوت حق می زهدنز عروقی کز حرارت می جهد.
مولوی.
رزقها را رزقها او می دهدزانکه گندم بی غذایی کی زهد.
مولوی.
|| تراویدن . ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ). تراویدن وجوشیدن. ( آنندراج ). جوشیدن و بیرون آمدن. ( غیاث )...زَهیدن ؛ جاری شدن. چکیدن... ( حاشیه برهان چ معین ). ترابیدن. تراویدن. پالائیدن. بَض . نَذْع. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ): قیر؛ چیزی سیاه که بر کشتی و خم و جز آن مالند تا آب نزهد.( منتهی الارب ، یادداشت ایضاً ). || در بهارعجم نوشته که زهیدن خوشی کردن است. ملاطغرا در تذکرةالاحبار آورده ، نثر : ارغوان به سرخرویی به اقران خود می زهد . ( آنندراج ).زهیدن. [ زَ دَ ] ( مص ) افتادن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ). || روان شدن. || چکیدن و تقطیر شدن . || تراویدن . || بردن در قمار. ( ناظم الاطباء ).