به بالای سرو و به نیروی پیل
به انگشت خشت افکند بر دو میل
نیاید به گیتی ز راه زهش
به فرمان دادار نیکی دهش.
فردوسی.
بمیرد کسی کو ز مادر بزادزهش چون ستم بینم و مرگ داد.
فردوسی.
|| اجتماع و پیوستگی. || مباشرت. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) آب زه و زهاب و چشمه و موضع جوشیدن و برآمدن آب از چشمه باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). آنجا که آب برمی جهد از چشمه. ( اوبهی ). زهاب. ( فرهنگ رشیدی ). آب چشمه و زه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : آفتاب فتح را از سایه چترش طلوع
آبروی ملک را از آتش تیغش زهش .
کمال ( از فرهنگ رشیدی ).
شاخسار عدل را عون تو بادجویبار بذل را کلکت زهش.
شمس فخری.
|| صفت و تحسین هم هست.( برهان ) ( از شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبل و حاشیه آن شود.