زهرخورد

لغت نامه دهخدا

زهرخورد. [ زَخوَرْ / خُرْ ] ( ن مف مرکب ) مسموم. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). زهرخورده. به زهر آغشته شده :
شد آنگه برش رازگوینده تنگ
نهان دشنه زهرخورده بچنگ...
دلاور پرندآوری زهرخورد
کشید و بپوشید درع نبرد.
اسدی ( گرشاسبنامه چ یغمایی ص 112 ).
رجوع به زهرخورده شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس