زهر خوار

لغت نامه دهخدا

زهرخوار. [ زَ خوا / خا ] ( نف مرکب ) خورنده زهر. زهرخورنده. || ( ن مف مرکب ) در بیت زیر از نظامی بمعنی زهرخورده آمده است :
شنیدم که زهری برآمیختند
نهانی دلش در گلو ریختند
تن زهرخوارش چو شد دردمند
بسوی سفر بزمه ای زد بلند.
( اقبالنامه چ وحید ص 278 ).
رجوع به زهر شود.

فرهنگ فارسی

خورنده زهر زهر خورنده

پیشنهاد کاربران

بپرس