زهانیدن

لغت نامه دهخدا

زهانیدن. [ زَ دَ ] ( مص ) گشاد کنانیدن و گشودن فرمودن. ( ناظم الاطباء ). بیرون آوردن و روان ساختن آب. جوشانیدن آب از چشمه :
می زهاند می برد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش.
مولوی.
صد سبو رابشکند یک پاره سنگ
و آب چشمه می زهاند بی درنگ.
مولوی ( مثنوی چ خاورص 18 ).
می زهاند کوه از آن آواز و قال
صد هزاران چشمه آب زلال.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 99 ).
|| قوت دادن در غلبه بازی نرد. || زیر افکندن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 38 شود.

فرهنگ عمید

۱. گشادن و بیرون آوردن آب از شکاف چیزی.
۲. باز کردن درز یا شکاف باریک در جوی یا چشمه که آب از آن بتراود: صد سبو را بشکند یک پاره سنگ / وآب چشمه می زهاند بی درنگ (مولوی: ۶۶ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس