زه برزدن. [ زِه ْ ب َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از شیرازه بستن باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ فارسی معین ). بند کردن حد چیزی و شیرازه بستن. ( غیاث ) :
دلم را بزنهار زه برزدی
به جادوزبانی گره برزدی.نظامی ( از فرهنگ رشیدی ).
رجوع به زه شود.