زنگ زده

/zangzade/

معنی انگلیسی:
rusty

لغت نامه دهخدا

زنگ زده. [ زَ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) زنگ گرفته. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). زنگارگرفته. اکسیده . بااکسیژن ترکیب شده. ( فرهنگ فارسی معین ) :
عمر پرمایه به خواب و خور، بر باد مده
سوزن زنگ زده خیره چه خری به کلند.
ناصرخسرو.
در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف
چو تیغ زنگ زده در میان خون آمد.
خاقانی.
|| به آفت زنگ مبتلا شده : کشتی زنگ زده. زرع مأروق. زرع میروق. غله زنگ زده. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) زنگار گرفته اکسیده با اکسیژن ترکیب شده .

مترادف ها

rotten (صفت)
ضایع، فاسد، خراب، پوسیده، چروک، زنگ زده، روبفساد

rusty (صفت)
ترشرو، فرسوده، پوسیده، زنگ زده

فارسی به عربی

صدی , متعفن

پیشنهاد کاربران

بپرس