دل زنگ خورده ز تلخی سخن
ببرد ازو زنگ ، باده ٔکهن.
فردوسی.
دلم به عشق تو در سختی وعنا خو کردچنانکه آینه زنگ خورده اندر زنگ.
فرخی.
چو پشت آینه پیش تو حلقه در گوشم ز من چو زآینه زنگ خورده روی متاب.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 52 ).
داری دو سه سیخ زنگ خورده و آنهم به زکات جمع کرده.
نظامی.
سخن به لطف کرم با درشتخوی مگوکه زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک.
سعدی.
رجوع به زنگ و زنگار شود.