زنگ خورد

لغت نامه دهخدا

زنگ خورد. [ زَ خوَرْ / خُرْ ]( ن مف مرکب ) زنگ خورده. زنگ زده. زنگ بسته :
تا نکنی زنگ خورد آینه دل که عشق
هست به بازار غیب آینه گردان او.
خاقانی.
دید آن گل سرخ زرد گشته
و آن آینه زنگ خورد گشته.
نظامی.
شد آیینه جان من زنگ خورد
زدایم بدان زنگ از آیینه گرد.
نظامی.
رجوع به زنگ خورده شود.

پیشنهاد کاربران

زنگ زده
زنگار بسته
دید آن گل سرخ زرد گشته
وآن آینه زنگ خورد گشته
✏ �نظامی�

بپرس