زنگ خورد. [ زَ خوَرْ / خُرْ ]( ن مف مرکب ) زنگ خورده. زنگ زده. زنگ بسته : تا نکنی زنگ خورد آینه دل که عشق هست به بازار غیب آینه گردان او.خاقانی.دید آن گل سرخ زرد گشته و آن آینه زنگ خورد گشته.نظامی.شد آیینه جان من زنگ خوردزدایم بدان زنگ از آیینه گرد.نظامی.رجوع به زنگ خورده شود.