زنک
/zanak/
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
زنک ؛ مصغر زن. زن کوچک. ( ناظم الاطباء ) :
آن زنک می خواست تا با مول خویش
برزند در پیش شوی گول خویش.
مولوی.
- || زن حقیر و فرومایه. ( آنندراج ) .
- || اشعه شمس. ( ناظم الاطباء ) .
آن زنک می خواست تا با مول خویش
برزند در پیش شوی گول خویش.
مولوی.
- || زن حقیر و فرومایه. ( آنندراج ) .
- || اشعه شمس. ( ناظم الاطباء ) .
زنک ؛ مصغر زن. زن کوچک. ( ناظم الاطباء ) :
آن زنک می خواست تا با مول خویش
برزند در پیش شوی گول خویش.
مولوی.
آن زنک می خواست تا با مول خویش
برزند در پیش شوی گول خویش.
مولوی.