زنهاردار

لغت نامه دهخدا

زنهاردار. [ زِ ] ( نف مرکب ) امان و مهلت دهنده را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). زینهاردار. ( فرهنگ فارسی معین ). || مقابل زنهارخوار. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بعضی از افاضل ، بمعنی حافظ ونگهبان نوشته اند. ( آنندراج ). امانت دار :
دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهاردار.
فردوسی.
مباش از جمله زنهارخواران
که یزدان هست با زنهارداران.
( ویس و رامین ).
زنهاردار نباید که زنهارخوار باشد. ( قابوسنامه ).
تویی کز جهان اختیار منی
به خاصه که زنهاردار منی.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
از این بیش بی وی مرا تاب نیست
به روزم شکیب و به شب خواب نیست
کنون گر بود رای زنهاردار
فرستش ورا نزد من زینهار.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| دارای زنهار و امان و در امان و در پناه و دارای مهلت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

دارای امان وزنهار، پای بندبعهدوپیمان بودن
( صفت ) ۱ - پای بند وفادار . ۲ - امین مقابل زینهار خوار .

فرهنگ عمید

۱. دارای امان و زنهار.
۲. پای بند به عهد و پیمان، وفادار.

پیشنهاد کاربران

بپرس