کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.
( ویس و رامین ).
خود این جست او ز من زنهارداری نگویی چون کنم زنهارخواری.
( ویس و رامین ).
شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی زینهاری.
نظامی.
ولیکن بود صحبت زینهاری نکردند ازوفا زنهارخواری.
نظامی.