چو زنهار دادم نسازمت جنگ
جهان نیست بر مرد هشیار تنگ.
فردوسی.
ز اسب اندر آورد و زنهار دادبه انکار با خویشتن یار داد.
فردوسی.
به زنهار دادن زبان داد شاه کزان بد از ایشان نبیند گناه.
فردوسی.
گروهی را از آن شیران جنگی بکشت و مابقی را داد زنهار.
فرخی.
محمود ایشان را زنهار داد و ایمن کرد. ( تاریخ سیستان ).چو زنهار خواهند زنهار ده
که زنهار دادن ز پیکار به.
اسدی.
هر آنکه از سر برنده خنجرش بجهدبهر کجا که رود ندهدش فلک زنهار.
مسعودسعد.
منصوراو را باز طلبید و زنهار داد. ( مجمل التواریخ و القصص ).به حق آنکه در زنهار اویم
که چون زنهار دادی راست گویم.
نظامی.
ببخشود بر سختی کارشان به شمشیر خود داد زنهارشان.
نظامی.
گنهکار را عذر نسیان بنه چو زنهار خواهند زنهار ده.
( بوستان ).
مرا که قوت کاهی نه ، کی دهد زنهاربلای عشق ، که فرهاد کوهکن بکشد.
سعدی.
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود.