زنهار خوردن

لغت نامه دهخدا

زنهار خوردن. [ زِ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) سلب حمایت از پناهنده خود کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). پیمان شکنی. زنهارخواری. عهدشکنی :
ز طبع تو همین آمد که کردی
که با زنهاریان زنهار خوردی.
( ویس و رامین ).
چون همی بر من زنهار خورد دنیا
خویشتن چون دهی ای پور به زنهارش.
ناصرخسرو.
مخور زنهار بر کس ، گر نخواهی
که خواهی و نیابی هیچ زنهار.
ناصرخسرو.
کس به زنهاری خویش اندر زنهار خورد
زینهاریست دلم نزد تو ای بت زنهار.
سوزنی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
و روزگار غدار چنانکه عادت اوست با وی زنهار خورد. ( راحة الصدور راوندی ). چون محمود سبکتکین با او غدر کرد و زنهار خورد. ( راحة الصدور راوندی ).
که شه را بدبود زنهار خوردن
بد آمد در جهان بدکار کردن.
نظامی.
مخور در خانه کس هیچ زنهار
که با تو آن کند کان زاغ با مار.
نظامی.
دری دیگر نمیدانم که روی از تو بگردانم
مخور زنهار برجانم که دردم بی دوا ماند.
سعدی.
و زاری کردم که به قلعه و به خون خلق زنهار مخور اجابت ننمود. ( رشیدی ). || خلاف امانت داری. خیانت در امانت :
من دل بتو دادم که به زنهار بداری
زنهار مخور بر دل زنهاری زنهار.
فرخی.
رجوع به زنهار و زینهار و دیگر ترکیبهای این کلمات شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - نقض عهد کردن عهد شکستن پیمان شکستن . ۲ - خیانت کردن .

پیشنهاد کاربران

زنهار خوردن: پیمان شکنی.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۱۲ ) .

بپرس