زنمه
لغت نامه دهخدا
- زنمتاالاذن ؛ دوتندی متصل نرمه خرک گوش. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) .
- زنمتاالفوق ؛ هر دو طرف سوفار تیرو یسکن نونه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). هر طرف سوفار تیر و باین معنی به سکون نون هم آمده. ( آنندراج ).
- هو العبد زنمة ؛ مانند هو العبد زلمة است ، در لغات و معانی که گذشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زلمةشود.
|| زنمةالشجر؛ تندی که پیش از خوشه یا برگ پدید آید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
زنمة. [ زَ م َ / زُ م َ / زَ ن َم َ / زُ ن َ م َ ] ( ع اِ ) قد و قامت و اندام مرد. || ( ق ) فی الحقیقة و براستی. || البته. ( ناظم الاطباء ). || یقال : هو العبد زنمة؛ ای زلمة. رجوع به زلمة شود. ( از ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید