زندگی اجتماعی سیاسی و اقتصادی امام حسین ع

پیشنهاد کاربران

ابیطالب از حسن بصـری نقل است: حسـین بن علی علیه السلام بسیار بزرگوار، پرهیزکار، باتقوی، صالح و خوش خلق بود، روزی با عدهای از اصـحاب به بسـتانش رفت که در آن بسـتان غلامی بنام صافی بود وقتی به بسـتان رسـیدند غلام را دیدند که نشسـته و نان میخورد، امام حسـین علیه السلام همینکه این منظره را دید پشت درختی نشـست تا آن غلام نانش را بخورد، آن غلام یک تکه نان به سـگی که پیش رویش بود میانـداخت و لقمهای خودش میخورد، حضـرت از رفتـار آن غلاـم تعجب نمود، وقـتی غلاـم از نـان خـوردن فـارغ شـد گفت: �الحمـدالله رب العـالمین اللهم اغفرلی و اغفر لسـیدی و بـارک له کمـا بـارکت لاـبویه برحمتـک یـا ارحم الراحمین� ( خـدایا رحمتت را به من نازل کن و مولای مرا نیز مورد بخشـش خودت قرار بده پروردگارا به مولای من برکت و خیر و سعادت عطا کن همچنانکه به پـدر و مادرش خیر و برکت عطا فرمودی ) امام حسـین علیه السلام بلنـد شـد و فرمود: ای صافی! غلام هراسان بلند شد و گفت: ای مولای من و مولای تمام مؤمنین تا روز قیامت! مرا ببخش که متوجه شـما نشدم. حضـرت فرمود: تو مرا حلال کن که بـدون اجازهی تو وارد بسـتانت شـدم، گفت: مولای من بزرگواری فرمودید این سـخن از سـیادت وجود شـماست که میفرمائیـد. حضـرت فرمـود: دیـدم نصـف طعـام را خـودت میخـوردی و نصـف دیگر را به سـگ میدادی، چرا همچـو کـاری را میکردی؟ گفت: هنگـامی که غـذا میخوردم این سـگ به من نگاه میکرد از نگاه او خجالت کشـیدم که او را محروم کنم زیرا که این سـگ شـماست که از بـاغ شـما مواظبت میکنـد و من غلاـم شـما که هر دو از روزی شـما میخوریم. حضـرت به گریه افتـاد و ( صفحه ) 102فرمود: حـال که چنین است من تو را در راه خـدا آزاد کردم و بـا تمـام رضـایتم هزار دینار به تو میدهم. غلام گفت: اگر هم آزاد شوم باز هم دوست دارم در بسـتان شـما کار کنم حضـرت فرمود: شخص کریم باید حرف و عملش یکی باشد، من به تو گفتم �مرا حلال کن که بدون اذن تو وارد بسـتانت شدم� حال گفته خود را تایید میکنم و این بستان را و هر چه در آنست به تو میبخشم هر گاه این دوسـتان من آمدند مجاز باشـند که از میوه این بستان بخورند، خداوند روز قیامت تو را گرامی و بزرگوار قرار بدهـد و بخـاطر حسـن اخلاـق و ادبـت به تـو برکت و خیر دهـد.
...
[مشاهده متن کامل]

مقاتل الحسین علیه السلام

بپرس