زنده نام

لغت نامه دهخدا

زنده نام. [ زِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) خوشنام. نیکنام. که نامش پایدار و جاویدان باشد. بلندآوازه :
کرد عتبی با کسائی همچنان کردار خوب
ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام.
سوزنی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام
زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام.
سوزنی ( ایضاً ).
باش ممدوح بسی مادح که ممدوحان بسی
زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید.
سوزنی ( ایضاً ).
رجوع به ماده بعد شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس