فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه در محبس مامور نگهبانی محبوسان است نگاهبان زندان .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
دربان، مستخدم، نگهدار یا حافظ، زندانبان، قلعه بان
زندانبان، دستگاه انحراف سنج زاویه، کلیددار زندان
زندانبان، عصا یا گرز، نگهبان دروازهیا قصر
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
زندانبان، سجان
زندانبان
که معنای کلمه درآمده بر این بوده که جهان زندانبان انسانیت است.
که شامل سه چیز می شود گذشته، حال وآینده و سه جان تولد، زندگی و مرگ در مکانی فیزیکی سه بعدی
و دو نیمه که تضاد ها می باشند
... [مشاهده متن کامل]
خیروشر، شب و روز ، سپید یا سیَآه
این جهان دو نیمه است ما هم سه جان
کوچک بیتی از شاعر معاصر: حسام عسگری
زندانبان
که معنای کلمه درآمده بر این بوده که جهان زندانبان انسانیت است.
که شامل سه چیز می شود گذشته، حال وآینده و سه جان تولد، زندگی و مرگ در مکانی فیزیکی سه بعدی
و دو نیمه که تضاد ها می باشند
... [مشاهده متن کامل]
خیروشر، شب و روز ، سپید یا سیَآه
این جهان دو نیمه است ما هم سه جان
کوچک بیتی از شاعر معاصر: حسام عسگری
زندانبان ؛ کسی که زندانیان را محافظت می کرده باشد. ( آنندراج ) . مستحفظ زندان و محبوسین. ( ناظم الاطباء ) . آنکه در محبس مأمور نگهبانی محبوسان است. نگهبان زندان. ( فرهنگ فارسی معین ) . سجان. حداد. دوستاق بان. بندیوان. حارس زندان. محبس بان. دوستاخ بان. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . این کلمه در فرهنگستان ایران بجای مستحفظمحبس پذیرفته شده است : و زندان درک اسفل و زندانبان مالک دوزخ. ( سندبادنامه ص 249 ) .
... [مشاهده متن کامل]
دل از دیدار زندانبان سبکبار
چو زلف زشت رو زنجیر بیکار.
شفیع اثر ( از آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
دل از دیدار زندانبان سبکبار
چو زلف زشت رو زنجیر بیکار.
شفیع اثر ( از آنندراج ) .
سجان
مستحفظ زندان ؛ زندان بان. ( از لغات فرهنگستان ) .
زندانبان
سجان
سجان