زندانی ؛ منسوب است به زندان. کسی که در محبس باشد. آنکه در زندان از آزادی محروم است. ( از فرهنگ فارسی معین ) . محبوس. گرفتار زندان. ( ناظم الاطباء ) . محبوس. بندی. مسجون. حبسی. دوستاقی. دوستاخی. با کردن و شدن صرف شود. ج ، زندانیان. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ) . این کلمه در فرهنگستان ایران بجای محبوس پذیرفته شده و بجای اسیر بکار نرود. رجوع به واژه های فرهنگستان ایران ص 47 شود :
... [مشاهده متن کامل]
ز زندانیان بندها برگرفت
همه شهر ازو دست بر سر گرفت.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
ز زندانیان بندها برگرفت
همه شهر ازو دست بر سر گرفت.
فردوسی.
زندان نیرین ؛ عقده راس و ذنب. ( ناظم الاطباء ) .