( ( زنش دیگر بیچاره شده بود. شوخی نیست آدم بیست و پنج سال با یک سنخ گله و شکایت و آه و ناله و زنجمور و نق نق سرو کار داشته باشد. ) ) ( صادق چوبک ، مسیو الیاس )
زنجمور/ Zăndjămure :زوزه ی خفیف، زاریدن، کریستن دردمندانه.
مانند: زنجموره ای به گریه آغشته.
کلیدر
محمود دولت آبادی
زنجموره/ zanje - mute [ = زنجمویه= ضجه و مویه؟] ( ا. مص. ) ( گفتگو ) شکایت همراه با گریه و زاری: با هق هق و زنجموره می رفتند کنار. ( دریابندری ۲۳۲ )
... [مشاهده متن کامل]
فرهنگ بزرگ سخن
حسن انوری
انتشارات سخن
مانند: زنجموره ای به گریه آغشته.
کلیدر
محمود دولت آبادی
زنجموره/ zanje - mute [ = زنجمویه= ضجه و مویه؟] ( ا. مص. ) ( گفتگو ) شکایت همراه با گریه و زاری: با هق هق و زنجموره می رفتند کنار. ( دریابندری ۲۳۲ )
... [مشاهده متن کامل]
فرهنگ بزرگ سخن
حسن انوری
انتشارات سخن