زنجاب
لغت نامه دهخدا
زنجاب. [ ] ( ص مرکب ) ( اصطلاح بنایان ) اشباع شده به آب. آجری زنجاب : زنجاب شدن آجر؛ آب بسیار خوردن آجر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
زنجاب. [ زُ / زِ ] ( اِ مرکب ) زُنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده. رجوع به زنج شود. || ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخمهای جلدی ملتهب . ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ فارسی
۱ - زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده. ۲ - ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخمهای جلدی ملتهب .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. هر مایعی که شبیه لعاب زنج و چسبناک باشد.
۳. (پزشکی ) ترشح بعضی از زخم های پوستی.
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید