زنج

لغت نامه دهخدا

زنج. [ زَ ] ( اِمص ، اِ ) گریه و نوحه کردن است. ( برهان ). نوحه کردن. ( فرهنگ جهانگیری ). گریه و نوحه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زنجه. گریه. ناله. ( فرهنگ فارسی معین ). || سخر و لاغ را نیز گویند که مسخرگی باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || گرهی که از تنه درخت بر می آید. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از ناظم الاطباء ) :
ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت
برون تاخته همچو زنج از درخت.
اسدی ( از فرهنگ رشیدی ).
بیتی دو سه ثنای توخواهم بنظم کرد
وآنگه فروروم به ره رنج و مسخره.
از مدح تو تماخره و زنج در کرم
هرچند دوری از ره رنج تماخره.
سوزنی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| رنج را گویند... ( فرهنگ جهانگیری ).

زنج. [ زُ ] ( اِ )مطلق صمغ را نیز گفته اند خواه صمغ عربی باشد خواه غیر عربی. ( برهان ). انگم. صمغ درخت. ( فرهنگ فارسی معین ). صمغ. ( ناظم الاطباء ). صمغ درخت . ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ). رجوع به زمج شود. || چانه و زنخ را گویند و به عربی ذقن خوانند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). مصحف زنخ. ( حاشیه برهان چ معین ).

زنج. [ زِ ] ( اِ ) زاج سفید باشد و به عربی شب یمانی خوانند به تشدید بای ابجد. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ). زاج سفید. ( ناظم الاطباء ). در ترجمه صیدنه... زاگ سپید...( فرهنگ رشیدی ). || جیوه. || صمغ. || سنج که یکی از آلات موسیقی باشد. ( ناظم الاطباء ). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: زِنج ، صَنج... سنج یا چغانه خردی ازمس به قطر شش سانتی متر که کوران برای هماهنگی آوازشان آن را نوازند... ( از دزی ج 1 ص 605 ). رجوع به سنج ،صنج ، زنگ و ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 505 شود.

زنج. [ زَ ن َ ] ( ع مص ) سخت تشنه گردیدن. ( ناظم الاطباء ). فراهم آمدن امعاء کسی از تشنگی چنانکه از خور و نوش زائد باز ماند. ( از اقرب الموارد ). || تشنه گردیدن شتر دفعه به دفعه و تنگ شدن شکم آن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ماده بعد شود.

زنج. [ زَ ن َ ] ( ع اِمص ) شدت تشنگی یا آن درهم شدن روده هاست از تشنگی و در این وقت صاحب آن از خور و نوش زائد بازماند. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده قبل شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

اهل زنگبار . یا فتنه زنج . فتنه غلامان زنگباری که در فاصله سالهای ۲۵۵ تا ۲۷٠ ه. ق. اتفاق افتاد . مردی ایرانی بنام علی بن محمد از مردم ورزنین در راس این فتنه قرار داشت . وی مدعی بود که از اولاد علی (۴ ) بن ابی طالب است و در آغاز خود را پیشوای روحانی معرفی کرد و عقیده ازارقه ( فرقه ای از خوارج ) را رسما اعلام نمود و بزودی بغلامان ملتجی گردید و به آنها وعده آزادی و غارت و چپاول داد و نواحی باتلاقی اطراف بصره شامل قسمت سفلای دره کارون را اشغال کرد و هزاران غلام زنگی و تعداد بسیاری از اعراب صحرا نشین زیر لوای او جمع آمدند . سپاهیان خلافت مکرر ازو شکست خوردند تا خود بصره بدست آنان افتاد . زنگیان دست بغارت و کشتار عمومی زدند . سپس از بصره در آمدند و در امتداد خلیج فارس از طرف شمال و جنوب ساحل منتشر گردیدند و پس از تصرف واسط اهواز را بباد یغما دادند . موفق خلیفه - که تا وفات یعقوب نمیتوانست هم خود را صرف فرو نشاندن این طغیان کند - آخر سپاهی عظیم فراهم آورد و بدفع زنگیان فرستاد . در نتیجه این گروه در ناحیه باتلاقی تسلیم شدند و پس از ۱۵ سال خونریزی پیشوای آنان بقتل رسید و فتنه فرو خوابید .
ماده چسبناک که ا تنه وشاخه بعضی درختان میترابد
( اسم ) انگم صمغ درخت .

فرهنگ معین

(زَ نú ) (اِمص . ) گریه ، ناله .
(زِ ) (اِ. ) زاج سفید.
(زُ ) (اِ. ) صمغ درخت .

فرهنگ عمید

مادۀ چسبناکی که از تنه و شاخۀ بعضی درختان میوه دار می تراود و سفت می شود، انگم، صمغ: ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت / برون تاخته همچو زنج از درخت (اسدی: لغت نامه: زنج ).
= زنجه

گویش مازنی

/zenj/ بیماری گر - حفره ی موجود در درخت و صخره ها که مورد استفاده ی زنبور عسل و تکثیر نسل زنبور قرار گیرد

دانشنامه آزاد فارسی

زَنْج (Zandj)
سیاه پوستان افریقایی، به ویژه گروهی که اعراب به واسطۀ سفرهایشان به بخش غربی اقیانوس هند و تجارت در این منطقه و همچنین زندگی در شرق افریقا با آنان در ارتباط بودند. زنج ها مانند دیگر سیاه پوستان سواحل افریقای شرقی به عنوان برده به عراق فرستاده می شدند. آنان به سبب شرایط دشوار زندگی خود در طول دو قرن سه بار شورش کردند. سومین و معروف ترین شورش آنان به رهبری شخصیتی انقلابی به نام صاحب الزنج و بین ۲۵۵ تا ۲۷۰ق صورت گرفت که ده ها هزار کشته و خسارات فراوان برجای گذاشت.

پیشنهاد کاربران

در گویش لری به معنی چانه میباشد
در گویش لری به معنی`چانه` میباشد
نام تباری که مورد غضب حضرت ذوالقرنین واقع شد و برانان تاخت بنقل از شرفنامه نظامی گنجوی و امده در شرفنامه مهروی

بپرس