ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت
برون تاخته همچو زنج از درخت.
اسدی ( از فرهنگ رشیدی ).
بیتی دو سه ثنای توخواهم بنظم کردوآنگه فروروم به ره رنج و مسخره.
از مدح تو تماخره و زنج در کرم
هرچند دوری از ره رنج تماخره.
سوزنی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| رنج را گویند... ( فرهنگ جهانگیری ).زنج. [ زُ ] ( اِ )مطلق صمغ را نیز گفته اند خواه صمغ عربی باشد خواه غیر عربی. ( برهان ). انگم. صمغ درخت. ( فرهنگ فارسی معین ). صمغ. ( ناظم الاطباء ). صمغ درخت . ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ). رجوع به زمج شود. || چانه و زنخ را گویند و به عربی ذقن خوانند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). مصحف زنخ. ( حاشیه برهان چ معین ).
زنج. [ زِ ] ( اِ ) زاج سفید باشد و به عربی شب یمانی خوانند به تشدید بای ابجد. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ). زاج سفید. ( ناظم الاطباء ). در ترجمه صیدنه... زاگ سپید...( فرهنگ رشیدی ). || جیوه. || صمغ. || سنج که یکی از آلات موسیقی باشد. ( ناظم الاطباء ). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: زِنج ، صَنج... سنج یا چغانه خردی ازمس به قطر شش سانتی متر که کوران برای هماهنگی آوازشان آن را نوازند... ( از دزی ج 1 ص 605 ). رجوع به سنج ،صنج ، زنگ و ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 505 شود.
زنج. [ زَ ن َ ] ( ع مص ) سخت تشنه گردیدن. ( ناظم الاطباء ). فراهم آمدن امعاء کسی از تشنگی چنانکه از خور و نوش زائد باز ماند. ( از اقرب الموارد ). || تشنه گردیدن شتر دفعه به دفعه و تنگ شدن شکم آن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ماده بعد شود.
زنج. [ زَ ن َ ] ( ع اِمص ) شدت تشنگی یا آن درهم شدن روده هاست از تشنگی و در این وقت صاحب آن از خور و نوش زائد بازماند. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده قبل شود.بیشتر بخوانید ...