کند به تیر چو زنبورخانه سندان را
اگر نهند بر آماجگاه او سندان.
فرخی.
هر کجا زنبورخانه عاشقی است جای چون شه درمیان خواهم گزید.
خاقانی.
هر دوزنبورخانه شهوات کرده غارت چو حیدر کرار.
خاقانی.
زنبورخانه طمع آلوده شد مشورزنبوروار بیش مکن زین و آن فغان.
خاقانی.
ز زنبور پیکان خارا گذرمشبک چو زنبورخانه سپر.
عبداﷲ هاتفی ( از آنندراج ).
راضی به رزق بی شر و شوری قناعتم زنبورخانه در نظرم نان اغنیاست.
فصاحت خان راضی ( ایضاً ).
|| و چون سوراخهای بسیار دارد به این اعتبار سوراخهایی که در شیرمال و پنیر میباشد آن را نیز گویند. ( آنندراج ). || تن صاحبان سلوک که باطنشان مملو از فیض الهی میباشد. || مردم منتقم و انتقام کننده. ( ناظم الاطباء ). || مقام پر از فتنه و فساد. صاحب آنندراج آرد: و از اینکه از دست زدن در آن زنبوران به شور می آیند و میگزند اطلاق آن بر مقام پر از فتنه و فساد نیز می کنند.- زنبورخانه اجل بودن ؛ در شاهد زیر ظاهراً کنایه از مرگبار بودن است :
یلان و شیردلانند لشکر تو، و تو
بنفس خویش چو لشکرکشی و شیردلی
سپاه و خیل تو زنبورخانه اجلند
بدانگهی که تو با خصم خویش در جدلی.
سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ص 295 ).
- زنبورخانه انگیختن ؛ زنبورخانه برآشوفتن. زنبورخانه شورانیدن. کنایه از برانگیختن فتنه و آشوب و غوغاست ، چنانکه چوب در لانه زنبور کردن : هم کمر بستی و هم آشوفتی زنبوروار
تا مرا زنبورخانه از روان انگیختی.
خاقانی.
- زنبورخانه برآشوفتن ؛ زنبورخانه انگیختن : چو زنبورخانه برآشوفتی
گریز از محلت که گرم اوفتی.
سعدی.
رجوع به ترکیب قبل و بعد شود.- زنبورخانه شورانیدن ؛ زنبورخانه برآشوفتن :
که لشکر خراسان زنبورخانه شورانیده اند و خود رفته. ( تاریخ سلاجقه کرمان ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).