زنبل

لغت نامه دهخدا

زنبل. [ زَم ْ ب َ ] ( اِ ) بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. ( برهان ). زنبر. ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ جهانگیری ). زنبر. چارچوبه خشت و خاک کشی. ( ناظم الاطباء ). زنبر. زنبه. ( فرهنگ فارسی معین ) :
در اعتبار پیشه برزیگری همی
پا بدشکنج و پنجه دست تو زنبل است.
خاقانی ( از آنندراج ).
چون میان آن گلیم یا تخته قدری فرورفته باید تا خاک و سنگ که در آن ریزند و آن را زنبل خوانند، پس چیزی است که بواسطه حمل و نقل شکم کرده است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
- زنبل کردن ؛ سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
|| بمعنی زرشک هم بنظر آمده است. ( برهان ) ( از شرفنامه منیری ). زرشک. ( ناظم الاطباء ). رجوع به زرشک و انبرباریس شود.

فرهنگ فارسی

۱ - آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه . ۲ - مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند .

پیشنهاد کاربران

بپرس