زناف. [ ] ( اِمرکب ) شاید از «زن » بمعنی زننده و «آف » بمعنی آب باشد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و زمینهای ترابنده که به زبان خوارزم زناف گویند و بخار پالیزه های تره چون کرنب و سیر و باقلی و مانند آن. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ). و هوا نیک صافی باشد که هیچ چیزغریب با وی آمیخته نباشد چون بخارها و دریاها و آبدانها و خندق ها و بیشه ها و زمینهای ترابنده که بزبان خوارزم زناف گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی سطر ششم از باب سیم از گفتار نخستین از کتاب سوم از بخش نخستین اندرشناختن هوای نیک و هوای معتدل ، یادداشت ایضاً ).