زناد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
زناد. [ زِ ] ( ع اِ ) ج ِ زند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : و اجتباه من بین الامة التی یذکو زنادها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299 ) . و زناد مراد و مرتاد او غیرواری گردد. ( جهانگشای جوینی ) . رجوع به زند شود.
منبع. لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
منبع. لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
آهن یا سنگی که بر سنگ زنند و با آن آتش روشن کنند، چخماق: ( ای اهل بلاد عجم و قادحان زناد کرم ) ( مقامات حمیدی مقامه ی نخست )
زِناد=آتش زنه
حجر الزناد=سنگ چخماق
حجر الزناد=سنگ چخماق