زناء
لغت نامه دهخدا
زناء. [ زَ ]( ع ص ) کوتاه گرداندام. || آنکه او را کمیز به شتاب گرفته باشد. یقال : رجل زناء؛ یعنی مرد تنگ آمده به قضای حاجت. فی الحدیث : نهی ان یصلی الرجل وهو زناء. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سایه تنک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سایه کوتاه. ( ازناظم الاطباء ).
زناء. [ زَن ْ نا ] ( ع ص ) زناکار. کثیرالزناء. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده بعد شود.
زناء. [ زِ ] ( ع مص ) پلیدکاری کردن. ( ترجمان القرآن ). پلیدکاری. ( دهار ). بی سامانی و پلیدکاری. ( مجمل الغة ). با زن حرام جمع آمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جفت گردیدن مرد و زن بطور نامشروع. مواقعه نامشروع مرد و زن مشروط بر اینکه وطی به شبهه نباشد و عمداً عمل صورت گرفته باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). || به زنا نسبت کردن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
مترادف ها
سخن زشت، وقاحت، جاکشی، زناء
زناء، خیانت، بی وفایی، بی دینی، بی عفتی
زناء، فساد، جنده بازی، فاحشه بازی
پیشنهاد کاربران
سایه پرستی . [ ی َ / ی ِ پ َ رَ ] ( حامص مرکب ) کنایه از فسق و فجور و کارهای ناشایسته کردن باشد. ( برهان ) ( شرفنامه ) ( انجمن آرای ناصری ) . || سایه دوستی . با سایه بسر بردن :
سایه پرستی چو کنی همچو باغ
سایه شکن باش چو نور چراغ .
نظامی .
|| زنا. ( ناظم الاطباء ) .
سایه پرستی چو کنی همچو باغ
سایه شکن باش چو نور چراغ .
نظامی .
|| زنا. ( ناظم الاطباء ) .
بلایگی. [ ب َ ی َ / ی ِ ] ( حامص ) زنا و روسپی گری : گویند که آن زنی بوده است پادشاه و بلایگی کرد. و هر شب مردی آوردی و بامدادبکشتی. ( ترجمه تفسیر طبری ) . و رجوع به بلایه شود.