زمیر
لغت نامه دهخدا
زمیر. [ زَ ] ( ع ص ، اِ ) کوتاه بالا. || کودک خوبروی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زمیر. [ زَ ] ( ع ص ) غناء زمیر؛ سرود نیکو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زمیر. [ زِم ْ می ] ( ع اِ ) نوعی از ماهی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
زمیر. [ زُ م َ ] ( اِخ ) بنوزمیر. نام بطنی از تازیان. ( از ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
زمیر : �غناءٌ زَمیرٌ�: آوازى خوش . زمیر : خوش ، نیکو .
مزمار : ۱. [جمع: مزامیر] ( موسیقی ) از آلات موسیقی استوانه ای شبیه سرنا که بیشتر میان عرب ها متداول است؛ نای.
۲. ( زیست شناسی ) چاکنای.
. مزمار مترادف1 - نی، نای 2 - چاکنای
... [مشاهده متن کامل]
مزمار
( مِ ) [ع. ] ( اِ. ) نای، از آلات موسیقی بادی شبیه به سرنا که بیشتر در بین اعراب متداول است. ج. مزامیر.
مزمار : ۱. [جمع: مزامیر] ( موسیقی ) از آلات موسیقی استوانه ای شبیه سرنا که بیشتر میان عرب ها متداول است؛ نای.
۲. ( زیست شناسی ) چاکنای.
. مزمار مترادف1 - نی، نای 2 - چاکنای
... [مشاهده متن کامل]
مزمار
( مِ ) [ع. ] ( اِ. ) نای، از آلات موسیقی بادی شبیه به سرنا که بیشتر در بین اعراب متداول است. ج. مزامیر.