زمع

لغت نامه دهخدا

زمع. [ زَ م َ ] ( ع مص ) زائد شدن انگشت از معتاد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سرگشته و بی خود شدن از ترس ، عام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سرگشته شدن و ترسیدن. ( شرح قاموس ).سرگشته و آشفته شدن از ترس و دهشت داشتن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). لرزیدن از بیم. ( زوزنی ). لرزه در اندام افتادن. || ترسیدن و بیم داشتن. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ، اِ ) مردم فرومایه. || موی دراز بر تندی پاشنه اسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || توجبه سست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سیل ضعیف. ( از اقرب الموارد ). سیل خرد. ( شرح قاموس ). || لرزه مانندی که بمردم عارض شود. || گره های جای برآمدن خوشه انگور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مرد رسا در امور و ثابت عزم بر کاری. || ترس. بیم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) افزونی در انگشتان. ( از اقرب الموارد ). رجوع به معنی اول شود.

زمع. [ زَم ِ ] ( ع ص ) آنکه در وقت خشم کمیز یا اشک آیدش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

زمع. [ زَ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ زَمَعَة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زمعة شود.

زمع. [ زُم ْ م َ ] ( ع ص ، اِ ) زنبور بی نیش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه در حاجت خود چست نباشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کسی است که سبک نمی شود از برای نیاز و حاجت. ( شرح قاموس ) ( از اقرب الموارد ). کسی که در حاجت خود سست نباشد. ( ناظم الاطباء ).

زمع. [ زُ ] ( ع ص ) ج ِ ازمع و زمعاء. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس