زمع
لغت نامه دهخدا
زمع. [ زَم ِ ] ( ع ص ) آنکه در وقت خشم کمیز یا اشک آیدش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
زمع. [ زَ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ زَمَعَة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زمعة شود.
زمع. [ زُم ْ م َ ] ( ع ص ، اِ ) زنبور بی نیش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه در حاجت خود چست نباشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کسی است که سبک نمی شود از برای نیاز و حاجت. ( شرح قاموس ) ( از اقرب الموارد ). کسی که در حاجت خود سست نباشد. ( ناظم الاطباء ).
زمع. [ زُ ] ( ع ص ) ج ِ ازمع و زمعاء. ( ناظم الاطباء ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید